November 12, 2009

امشب در این سفره قراره در مورد فیلمی از مرد بزرگ عالم سینما، کسی که همیشه دلهره داشت و آن را از طریق تصویر خود به بیننده اش منتقل میکرد سخنی گفته شود. فیلم هایش دلهره آورند اما نه به این دلیل که آدم فیلمهایش ترسناکند نه اتفاقا برعکس همیشه باعث ملاقات ما با خوش تیپ ترین ها می شود، دلهره آورند چون میدانیم او کسی نیست که رحمی برای بیننده ی خود قائل شود همیشه مقتول و قاتلی را برای او کنار میگذارد، دلهره آورند چون خوب بلد است با ما بازی کند و در تعلیق خود خواسته اش ما را معلق نگه دارد که آیا قاتل...
همه ی این ها انگشت اشاره ی ما فقط به سمت یک مظنون نشانه می رود آلفرد هیچکاک و سخن گفتن از ربکای زیبا و عفریته!




کارگردان: آلفرد هیچکاک
بازیگران: جون فونتین، لارنس الیویر
براساس رمانی از دافنه دوموریر
مدت: 130 دقیقه

اگر فیلم را ندیده اید یا قصد دیدنش دارید از خواندن متن زیر خودداری کنید

جون فونتین(در نقش خانم دو وینتر که به اسم او در طول فیلم اشاره ای نمیشود) ندیمه ی استخدامی خانم وان هاپر است که در مونت کارلو یه سر می برند. او به طور اتفاقی با ماکسیم(لورنس الیویر) مرد میانسال و ثروتمندی که به تازگی همسر خودش را از دست داده و برای تعطیلات به مونت کارلو آمده آشنا می شود و رفته رفته دلباخته ی او می گردد تا اینکه سرانجام این آشنایی به ازدواج می انجامد. هر چه بیشتر میگذرد رفتار ماکسیم سردتر می شود در واقع این رفتار ناشی از خاطرات بجا مانده از ربکا همسر سابق ماکسیم است که باعث شده او در گذشته زندگی کند و از همسر جدید خود که شیفته ی اوست روز به روز دورتر شود اما دلیل این دل مشغولی ها چیز دیگری است...
ربکا برخلاف دیگر آثار هیچکاک که عمدتا تکیه بر داستان داشتند بر شخصیت های خود مخصوصا جون فونتین در ابتدای فیلم و در ادامه لورنس الیویر استوار است. فونتین دختری است مهربان، معصوم و دوست داشتنی که همین خصوصیات اوست که باعث جذب ماکسیم به سمت او می شود، او دختری است از طبقه ی متوسط که آداب معاشرت مردم متمول را نمی داند، هنر خاصی ندارد و همیشه در برخورد با دیگران دست پاچه می شود، کم می آورد و از خود ضعف نشان می دهد و با این شرایطش پا به قصری می گذارد که در آن همه او را با ربکا مقایسه می کنند همه جا پراست از نشانه های او و در این میان جذب توجه شوهرش و همچنین خانم دانورس(سر خدمتکار) بسیار مشکل به نظر می رسد. خانم دو وینتر بانوی جدید خانه در برابر ربکا هیچ برتری ندارد و تمام تلاشهایش برای جذب توجه همسرش بیهوده اند و به شکست می انجامند و در آستانه ی از دست دادن شوهرش است. فراموش نکنیم برای شخصیت اصلی ما هیچ نامی برگزیده نشده او هیچ چیزی ندارد در حالی که ربکا با وجود عدم حضورش در همه جا دیده می شود و تسلط کاملی برا این قصر دارد، قصری وهم انگیزی که به نظر می رسد سردی خود را از مرگ ربکا به ارث برده و این سرما را به تمام آدمهای اطرافش منتقل کرد و در نهایت هم با پیدا شدن جسد ربکا می سوزد چون نمادی است از او و او دیگر وجود ندارد.
فیلم هیچکاک در افتتاحیه ی خود جذابیت همیشگی کارهای این کارگردان را ندارد در واقع فقط سایه ای از هیچکاک را می بینیم. ریتم فیلم کند است، اتفاقی رخ نمی دهد و ما فقط تماشاچی آشنایی، ازدواج و زندگی روزمره ی یک زوج و تلاشهای یک همسر را برای جلب توجه شوهرش هستیم اما در نیمه ی دوم فیلم و بعد از پیدا شدن جسد ربکا و تعریف ماجرای قتل از سوی ماکسیم و نفرت او از ربکا، تازه فیلم جان میگیرد. حال هم قاتل داریم و هم مقتول همه چیز برای یک محکوم هیچکاکی محیاست. مظنون و محکوم کردن یک فرد بیگناه و در حالی که ما به بیگناهی او اگاهیم و در مقابل تلاش فرد برای اثبات این گناهی چیزی است نمونه های زیادی از آن را در آثار هیچکاک سراغ داریم از سی و نه پله گرفته تا اعتراف میکنم و مرد عوضی. این راه باعث ایجاد دلهره و تعلیق در بیننده می شد که سرانجام این فرد بی گناه چه خواهد شد اما در ربکا برعکس آن را شاهدیم متهم به قتل خود اعتراف می کند و همه میدانیم او قاتل است اما تغییری که در شخصیت ربکا رخ می دهد و تبدیل شدن او به زنی خودخواه، شریر و عفریته باعث می شود که ما به نوعی ماکسیم را بیگناه بدانیم و طرف او را بگیریم و دلهره ی این را پیدا کنیم که مبادا محکوم شود. مخصوصا توجیهاتی که خود ماکسیم می آورد بر اینکه این یک اتفاق بوده باعث جهت گیری ما می شود. اما در دنیای بد بینانه ی هیچکاک می شود به حرفهای ماکسیم اعتماد کرد؟
ربکا رو دوست داشتم نه به اندازه ی ورتیگو یا سایه یک شک ولی به هر حال هیچکاک است و نمی شود دوستش نداشت. 8.5 از 10

No comments:

Post a Comment